صرفِ نظر از بعضی‌هایی که هیچ وقتِ خدا نمی‌توانند پشت و پناه آدم باشند، بعضی‌ها هستند که جای همه را در زندگی پُر می‌کنند؛ مادر و پدر و خواهر و برادر که روی شاخش است؛ حتّی برای آدم می‌توانند جای دوست و آشنا و همسایه هم باشند؛ هروقت دلت بگیرد، برای دل­داری دادنت آماده هستند؛ هروقت مشکل مالی داشته باشی از تو حمایت می‌کنند؛ اگر در درسِ سختِ ریاضی یا فیزیک گیر افتاده باشی، یک‌دفعه می‌شوند انیشتین و تو را از نمره­ ی یک­ رقمی می‌رسانند به بالای هجده؛ مثلاً فکر کن روزی به یک بزرگ‌تر نیاز داشته باشی، برایت بزرگ می‌شوند و دستت را می‌گیرند یا فکرش را بکن دلت بخواهد با یک آدم مطمئن درباره ­ی آرزوهای عجیب ­و­غریبت حرف بزنی، این‌ها برایت می‌شوند صندوقچه‌ی اسرار و خلاصه در تمام ساعات شبانه‌روز برای محبت کردن به تو حاضرند؛ نه عصبانی می‌شوند، نه سرت داد می‌زنند، نه دلت را می‌شکنند، نه تو را به خاطر خطاهایت سرزنش می‌کنند و نه می‌گذارند آب توی دلت تکان بخورد.

وای که من عاشق این­جور آدم‌های فوق‌العاده هستم. بعید می‌دانم بین شما نوجوان‌های خوش­ سلیقه کسی پیدا شود که سلیقه‌ای متفاوت با سلیقه­ ی من داشته باشد! البته بد نیست در این‌جا یک چشمک برای‌تان بزنم.


معرفی یکی از همین آدم‌های فوق‌العاده:

این آدم به ­قدری بی‌نظیر است که دوست دارم زود معرفی‌اش کنم، مبادا مامان یا بابا صدایتان کنند و مجبور شوید مجلّه را برای دقایقی ببندید. دختر مطهر پیامبرصلی­ الله علیه و آله بهترین نمونه است. ایشان همیشه و در همه ­جا برای مهربانی کردن و فداکاری آماده بودند؛ صبر کنید چند موردش را برایتان بگویم.


همدم مادر

مادرش حضرت خدیجه سلام ­الله علیها تنها بود؛ زنان قبیله ایشان را طرد کرده بودند؛ چون دوست نداشتند با حضرت محمد صلی ­الله علیه و آله ازدواج کند؛ اما فاطمه­ ی عزیز، از همان اوّل تنهایی‌های مادر را پُر کرد؛ یعنی دُرست از همان وقتی که در شکم مادر بود با ایشان صحبت می‌کرد و نمی‌گذاشت غُصّه بخورد.


قوّت قلب پدر

مردان قبیله ­ی قریش، که همه بت­ پرست بودند، دوست نداشتند حضرت محمد صلی ­الله علیه و آله به تبلیغ دین اسلام بپردازد؛ زیرا می‌ترسیدند قدرت‌شان به خطر بیفتد؛ پس شروع کردند به اذیّت و آزار ایشان. یکی از آزارها این بود که شکمبه ­ی گوسفند بر سر ایشان می‌انداختند و کثیفی بر سر و روی مبارک ایشان می‌ریخت و ناراحت‌شان می‌کرد. فاطمه­ ی عزیز که در آن موقع کودکی پنج-شش ­ساله بود، سر و روی پدر را پاک می‌کرد و ایشان را دل­داری می‌داد.


بهترین همسر

می‌دانید چرا به ایشان می‌گفتند «فاطمه­ ی زهرا»؟ اتفاقاً یک­ روز کسی همین سؤال را از امام حسن عسگری علیه‌السلام پرسید و ایشان فرمود: «به این دلیل که چهره‌ی ایشان برای حضرت علی علیه ­السلام در آغاز روز مانند خورشید روشن بود، سرِ ظهر مانند ماه تابان بود و هنگام غروب مانند ستارگان درخشان.»


دل­سوزترین مادر

حسن و حسین علیهما­ السلام در کودکی بیمار شدند. حضرت فاطمه سلام­ الله علیها نذر کرد برای سلامتی آن‌ها همگی اهل خانه سه ­روز روزه بگیرند. حسن و حسین علیهما ­السلام خوب شدند و تمام خانواده سه روز روزه گرفتند و در تمام این سه ­روز، در زمان افطار، فقیر یا یتیم یا اسیری بر درِ خانه ‌آمد و آن‌ها غذای خود را به آنان دادند و خودشان هیچ غذایی نخوردند و شکایتی نداشتند و راضی بودند.


حامی پنهانی همسایگان

همه را در تمامی اوقات به­ یاد داشت؛ گرفتاری‌ها و بیماری‌ها و آرزوهایشان را و همیشه برایشان دعا می‌کرد. یک­ شب که مشغول دعا کردن شدند تا نزدیکی‌های صبح دعا می‌کردند و فرزندانش گوش می‌دادند و آمین می‌گفتند. آن‌ها از مادر پرسیدند: «پس کی نوبت دعا کردن برای خودمان می‌شود؟» حضرت فاطمه سلام­ الله علیها جواب دادند: «صبر داشته باشید عزیزان من! اوّل باید همسایه‌ها را دعا کنم بعدا خودمان را.»

واقعاً همسایه چه چیزی می‌خواهد بهتر از این؟ راستش دلم می­ خواست همسایه­ ی حضرت فاطمه سلام­ الله علیها باشم.


امید فقیران

تمام دختران آرزو دارند شبِ عروسیشان بهترین پیراهن را بر تن داشته باشند. شب عروسی ایشان بود و داشتند برای مهمانی بسیار ساده‌ای که پدر و همسرش تدارک دیده بودند، آماده می‌شدند که فقیری آمد و از ایشان پیراهنی طلب کرد و گفت: «اگر کهنه هم باشد اشکالی ندارد!» حضرت فاطمه سلام ­الله علیها لبخند زنان و مشتاقانه لباس زیبای عروسی شان را به او تقدیم کرد.

عُمری داشت اندازه ­ی عُمرِ یک گُل

افسوس که نمی‌شود گلی زیبا و خوش­بو را برای همیشه در کنار خود داشت؛ حسودانی پیدا می‌شوند که چشم دیدن خوبی‌ها را ندارند و پنهانی گُل را از شاخه جدا می‌کنند و به عمر او پایان می‌دهند. برخی از آدم ­های ازخدا بی‌خبر دقیقاً همین کار را با وجودِ نازنین حضرت فاطمه سلام ­الله علیها کردند؛ آزارش دادند، اموالش را تصاحب کردند؛ همسرش را که جانشین رسول خدا صلی­ الله علیه و آله بود به جانشینی نپذیرفتند و خانه‌اش را به آتش کشیدند و عاقبت گُلِ زیبا و خوش­بویی که هم خورشید بود و ماه و ستاره و هم همدم و همدل و حامی، در روزی تاریک به شهادت رسید و دنیایی را عزادار کرد.

 
 نویسنده: مریم راهی